وبلاگ شخصی زاهد نارویی

مقالات و نظریات زاهد نارویی

وبلاگ شخصی زاهد نارویی

مقالات و نظریات زاهد نارویی

تبلیغات

Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

آخرین نظرات

نویسندگان

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

🧊تقویت ضعف بینایی چشم🧊

مقدمه:
مجموعه نعمت های خداوند متعال به انسان قابل حد و مرز نیستند، نعمت هایی که انسان روزانه از آنها بهره می برد بی آنکه قدر و قیمت آنها را بشناسد و در حفظ و نگهداری از آنها کوشا باشد.
قدرت دیدن 👀 دنیای اطراف نعمتی بس بی بدیل و عظیم می باشد، و شاید تنها افراد کور و کم بینا قدرشناس این نعمت الهی باشند و از خداوند متعال چشمانی بینا را طلب کنند.
افراد کم بینا جهت دیدن دنیای دور و برشان مجبور به استفاده از عینک هستند و در نبود عینک دنیا به کامشان تلخ خواهد شد، بنابراین ما کوشیدیم که با استفاده از ادعیه اذکار آیات و طب سنتی, راه حلی کلی برای تقویت بینایی بیابیم.
و هر آنکه خواهان برگرداندن نور چشم و تقویت آن است به امید شفا و پایبندی به راه حل ها عن قریب مشکل چشمانش بزودی رخت برخواهد بست و و‌دو گوهر درخشان مهمان ابدی او خواهند گشت.

هر که خواند طلب دعا دارم
زان که من بنده گنهکارم

۹۸/۸/۲۵

🌹نسخه های تقویت بینائی🌹

ویژه اهل سنت

اذکار، ادعیه و آیات

۱. سوره قدر:
هر کس بعد از وضو بطرف آسمان نگاه کند و این سوره را یکبار بخواند ان شاء الله بینائی او کم نخواهد شد.

۲. فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَـدِید:
این آیه را بعد از هر نماز  ۳ یا ۷ مرتبه بخواند بر انگشت دم کرده بر چشم بمالد ان شاء الله بینائی اش کم نخواهد شد و هر مقدار که در بینائی نقصان آمده برطرف خواهد شد.

۳. سوره تکویر:
دم کردن این سوره برای تقویت بینائی و امراض چشم مفید است.

۴. سوره فاتحه:
در میان سنت و فرض صبح ۴۱ بار بخواند و دم کند برای امراض چشم مفید و مجرب است (مگر شرط این است که مریض و عامل هر دو خوش اعتقاد باشند)

۵. البصیر:
بعد از نماز جمعه صد۱۰۰ بار بخواند ان شاء الله در بینائیش صفا و همچنین در اعمالش توفیق حاصل می شود.

۶. الشکور:
 این نوشته را بر چشم خود بگرداند در بینائیش ترقی حاصل می شود.

۷. یا «نور»:
 بعد از هر نماز فرض ۱۱ بار خوانده بر انگشت دم کرده در ابتدا و انتها ۳ مرتبه درود شریف بخواند و بر چشمان بمالد.

۸. والعصر:
این سوره را با وضو ۳ بار خوانده از سرمه استفاده کند،تمام بیماری های چشم برطرف خواهد شد.

۹. سوره القدر:
کسی که بینائی چشمهایش ضعیف شده و یا روی پکلهای چشمش دانه رشد کرده روزانه با وضو سوره قدر را ۲۱ مرتبه بخواند مشکلش برطرف می شود.

۱۰. سوره « عم یتساءلون»
بعد از نماز عصر سوره عم را خوانده بر دست ها دم کند سپس بر چهره و چشم ها بمالد ان شاءالله روشنی چشم ها اضافه می گردد.

۱۱. «بسم الله الرحمن الرحیم اِذْهَبُوا بِقَمِیْصِیْ هذا فَأَلْقوهُ علی وَجْهِ اَبِی یأتِ بَصِیْراً» یوسف ۹۳
«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَـدِید» حدید ۲۲
«قُلْ هُوَ لِلّـذِیْنَ آمَنُوْا هُدًی و شِفَاء»
این آیات را نوشته و بر روی سر ( کلاه یا لنگ) ببندد.

۱۲.  « یا سَمِیْعُ یا مُجِیْبُ یا سَمِیْعَ الدُّعاءِ یا لَطِیْفُ لِمَا یشَاءُ اِحْفِظْ عَلی بَصَرِی»
این دعا را خوانده بر چشم دم کند مفید است.

۱۳. هر که می خواهد از ضعف بینایی چشم نجات حاصل کند منتظر باشد چون چشمش به ماه اول و اگر میسر نشد شب دوم آن بیفتد دست راست خود را بر چشم خود بمالد و سوره «فاتحه» را ده بار همراه با «بسم الله» در اول و آمین در آخر و سپس سوره «اخلاص» را سه بار بخواند و بعد این دعا را هفت مرتبه بخواند :« شفاءٌ مِن کُلِ داءٍ بِرَحْمَتِکَ یا ارْحَمَ الراحمین» و در آخر پنج بار بگوید «یا ربِّ» و بر دست فوت کند و بر چشمان بمالد ، کم سویی چشم از بین می رود و قوی می شود و این قوت برای همیشه باقی می ماند.

🔥راه حل های طبی و گیاهی🔥

۱۴. «آبلیمو»
 در آب جوشیده چند قطره آبلیمو ترش ریخته و چشم را با آن شستشو دهد.

۱۵. «عسل»
چشم را عسل طبیعی دست نخورده سرمه بکشید خیلی مجرب است.

۱۶. گیلاس:
چند عدد گیلاس را له کرده و به صورت ضماد بر روی چشم قرار دهید سبب تقویت قدرت بینائی می شود.

۱۷. «افتیموس»
   ۳۷۰ گرم افتیموس را نرم کوبیده و در ظرف شیشه ای نگه دارد و صبح و شب یک قاشق غذا خوری با عسل میل کند.

۱۸. آب انار شیرین را افشرده کند و در ظرف شیشه ای زیر نور آفتاب قرار دهد تا زمانی که غلیظ شود و موقع خواب یک میل در چشم بکشد ان شاء الله به عینک محتاج نخواهد بود.

۱۹. شاخه های ایسرک را از برگ صاف کند و بسوزاند و نرم کوبیده با سرمه مخلوط کند و با میل در چشم بکشد.

۲۰. یک گرم ورق طلا را در ۳۷ گرم عسل حل کند و در طول مدت یک هفته روزانه ۳ساعت زیر نور خورشید قرار دهد
صبح و شام ۲گرم بخورد.

غذاهای مفید برای چشم:
هویج ،شلغم، رازیانه، پیاز ،بادام ، پسته، گردو و تمام مغزیات

غذاهای مضر برای چشم:
تمام ترشیجات، غذاهای یبوست آور و اشیای گرم

زاهد ناروئی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۰۹
زاهد نارویی

💎💎💎💎💎💎

🔥تجربه اولین تصادف

🔥تازه اولین مرتبه است که می خواهم به بهار چرانی بروم اما نمیدانم با چه کسی!!!
به بازار شهر بمپور می‌روم و در جمع دوستان از قصد خود برای رفتن به «مُشکو» سخن به میان می‌آورم که عمویم دادمحمد می‌گوید: هر چه سریعتر خودت را آماده کن برویم.
به روستا می‌روم و آب و یخ برداشته از مادرم خداحافظی می کنم.
🔥تنها هستم به پیش پسر عمویم ایوب می‌روم تا اگر موافق باشد در این بزم مرا همراهی کند، اول شروع به بهانه آوردن می‌کند اما سرانجام تن به چنین سفری می‌دهد.
 در روستای خیرآباد به دادمحمد می‌پیوندم تا راهی مشکو شویم، پسر کوچک دادمحمد هم با موتور ما سوار می‌شود.
🔥موتور سیکلت من ناخواسته و خود به خود گاز می خورد و این موضوع مرا نگران می‌کند، حسین می‌گوید: این موتور با این وضعیت تو را می‌اندازد‌.
با اذکار و ادعیه از خیرآبادحرکت می کنم، و به ترک نشینم هم همین توصیه را می‌کنم.
عمویم بعنوان راهنما و راه‌بلد پیشاپیش ما حرکت می کند حدود پانزده دقیقه رانندگی می‌کنم که ناگهان موتور با سرعت از کنترل من خارج می شود چندین مرتبه اینور و اونور می‌روم اما بالاخره با همان سرعت با صورت به زمین برخورد می‌کنم، ایوب را صدا میزنم که موتور را از روی من بلند کند، دهنم پر از خاک شده چشم راستم خون آلود است دقایقی بیهوش می‌‌شوم، نمی‌دانم کجا هستم و قرار است به کجا بروم، دادمحمد موتور را روشن کرده و می‌گوید:سوار شو! هنوز هاج و ماج از ایوب می‌پرسم: اینجا کجاست و به کجا می‌رویم.
🔥قبل از مغرب به مشکو میرسم اما هنوز چیزی به یاد نمی‌آورم، چهره خونین لباس های رنگین زنان آنجا را به وحشت می‌اندازد، لباس هایم را عوض می‌کنم هوا تاریک شده تیمم کرده و نماز می خوانم تازه هوش و حواسم سر جایش می‌آید.
بعضی از جوانان تازه از راه میرسند، با دیدن من برآشفته می پرسند چه شده؟!!!
پس از شنیدن ماجرا می گویند: ما در مسیر راه به محل افتادن شما رسیدیم و با توجه به مشاهدات فکر میکردیم حتما راننده بیهوش شده ولی خدا را شکر که زخم هایتان عمیق نیست.
🔥مقداری چای خشک پودر شده را به توصیه زنان به محل زخم هایم مرهم می‌کنم، لب بالایم خیلی باد کرده بطوری که با سختی حرف می‌زنم.
باد سردی که در بیابان شروع به وزیدن کرده اذیتم می کند، وقت شام است کاسه‌ای جداگانه برایم می آوردند و می گویند: این تاجگ «شیر» است باید اینها را بخوری برای زخم هایت بهتر است، چند لقمه را به زور می‌خورم و سپس از تاریکی شب استفاده کرده و بدور از چشم بقیه تنها مشغول خوردن نان خشک می شوم.
🔥هنوز از زخم عمیق میان ریش هایم خون می چکد، یکی می گوید رویش سرمه بگذار دیگری می گوید: نه بعدا محل زخم سبز رنگ باقی می‌ماند، یکی برایم قرص استامنیوفن می‌آورد، دیگری مقداری پماد حیوانی باقی مانده می‌آورد و آنها را روی زخم می گذارد.
قبل از خواب قسمت راست صورتم که بشدت زخمی شده درد می‌کند، در دلم دعا می‌کنم که این زخم ها تا صبح بهبود بیابند تا مادرم مرا اینجوری نبیند، اما نمیدانم کله چراغ موتور را که بشدت له شده و حاکی از سر به زیر شدن ما است قایم کند.
صبح را با یک لیوان تاجگ شتر شروع کردم صدای مَشک یا همان هیزک ساخته شده از پوست بز هم در صبح بیابانی گوشنواز  است.
🔥مقداری مسکه یا روغن گوسفندی و خرما می آوردند، مزه خوشمزه آنها هنوز زیر دندانم باقی مانده است.
آفتاب بلند آمده و زمان حرکت است، خورجین را روی موتور گذاشته و بطری های شیر اهدا شده را داخلش می گذارم.
و دوستم حسن را راننده مسیر بازگشت می‌کنم، از مهارت فوق العاده او در کنترل کردن موتور در ریگ های سر به فلک کشیده و نرم متحیر می شوم.
و بالاخره حدود ساعت دوازده به خانه میرسم، و زخم های پوشیده شده با چای را می شورم که به عمیق بودن زخم چانه‌ام پی میبرم، مقداری محلول ضدعفونی کننده برداشته و به محل زخم میزنم.


زاهد نارویی طلبه سال پنجم صدیقیه ایرانشهر

۱۳۹۸/۱۲/۸
۱۴۴۱/۷/۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۴۶
زاهد نارویی

*داستان ریش من*

♻ تازه پشت لبم سبز شده بود و تارهای ریش نازکی گردی صورتم را پوشانده بودند، سنم مرز چهارده سالگی را پیموده بود و سال دوم دبیرستان را شروع کرده بودم.
درس دینی و حفظ نخوانده بودم تازه پایان همان سال تحصیلی اولین مرتبه چهل روز جماعت تشکیل شدم.
نماز را از اول دبیرستان، هنگامی که وارد فضای خوابگاهی شده بودم آغاز کردم، و یک کلاه سفید هم بر سر می‌گذاشتم.
رئیس مدرسه که خودش هم نمازگذار بود در ابتدا چیزی نمی‌گفت اما کم کم وقتی من را می‌دید بجای اسمم به من در جلوی دوستانم می‌گفت:« «ریش» چخبر خوبی»؟! اما خدا رو شکر کمتر همدیگر را می‌دیدیم و این سخنان تلخ را می‌شنیدم.
اما کار به اینجا ختم نمی‌شد، معاون مدرسه که اهل تشیع بود بعد از پایان هر زنگ تفریح جلوی در ورودی کلاس‌ها می‌ایستاد و به محض دیدن من می‌گفت: آقای X ریش‌هایت را کوتاه کن، من هم با  لبخندی تلخ سرم را تکان داده و می‌گفتم: چشم، اوقاتی هم که گیر زیادی می‌داد توی حیاط بزرگ مدرسه جایی خودم را قایم می‌کردم تا او به دفتر برود که اینکار به قیمت دیر رسیدن سر کلاس و ناراحتی استاد و یا تنبیه شدنم می‌انجامید اما چاره‌ای نداشتم، گاهی اوقات هم اصلا زنگ تفریح از کلاس خارج نمی شدم.
پس از تعطیلی مدرسه و وارد شدن به خوابگاه، آقای سرپرست که جلوتر با هم میانه‌ای خوب نداشتیم روی اعصاب بود و به ریش من گیر می‌داد و می گفت: ریشت را کوتاه و گرد کن، درست مثل عکس العملم در جلوی آقای معاون رفتار می کردم.
اما نمی‌توانستم از جلویش قصر در بروم، کار بجایی رسید که شروع به تهدید کردنم کرد و من از روی اکراه سر ریشم را با قیچی کوتاه کردم تا شاید سرپرست کوتاه بیایید٬ ولی با دیدن من گفت: نه هنوز ریشت بلنده منم گفتم: کوتاه تر از این نمیشه، آقای سرپرست که ابهت و دست بضرب فوق العاده‌ای داشت از سخنان و عکس العمل بنده بشدت به خشم آمد و دستم را گرفت و گفت: الان ریشت رو کوتاه می‌کنم منم گفتم مگه همینجوریه!!!
خدا می‌دونست موهای بدنم سیخ شده بود و دست و پایم می‌لرزید و با لکنت حرف می زدم.
مستقیم من را وارد سرپرستی کرد و در را از داخل بست من هم فاتحه خودم را خواندم، دانش آموزانی هم در طول این ماجرا نظاره گر این قضیه بودند، وقتی وضعیت را قرمز دیدم کنار درب بصورت تحیات نشستم و سرم را پایین انداختم سرپرست با خشم شروع به بد و بیراه گفتن کرد اما من لام تا کام حرف نمی‌زدم، نمیدانم چرا و چگونه ولی گفت برو گمشو، منم که تمام این مدت عرق می‌ریختم درب را باز کرده و بیرون رفتم بچه‌ها همه جلوی درب صف کشیده بودند و برای دلگرمی من حرف میزدند.
از آن به بعد کمتر جلویش آفتابی می‌شدم  اما همین کار سبب می‌شد که بیشتر به من گیر بدهد، دقیقا یک هفته بعد سرپرست بعدی من را به سرپرستی احضار کرد در مسیر راه لبانم خشک شده بود و بشدت می‌ترسیدم، وارد سرپرستی شدم سرپرست با خوشرویی شروع به احوال پرسی کرد و گفت: آقای X اسم شما توی لیست حضور و غیاب با خودکار قرمز خط زده شده - من فهمیدم که کار سرپرست قبلی بوده - گفتم نمی دانم استاد! شاید یکی اشتباهی خط زده سرپرست هم گفت: شایدم اشتباهی صورت گرفته است.
محیط مدرسه آنطور و محیط خوابگاه اینطور
در بین خاندان، شخصی که تحصیلات عالی حوزوی را به پایان رسانده باشد یا موفق به حفظ کلام الله مجید شود و یا حداقل در نهضت تبلیغ و جماعت وقت گذرانده باشد یافت نمی‌شد.
وقتی که از خوابگاه به خانه می‌رفتم ترس و دلهره‌ام بیشتر می‌شد عمویم با دیدن من می‌گفت: تو جوانی برو جوانی کن ریش هایت را بتراش و لباس تنگ بر تن کن، پدرم هم می‌گفت: ریشت را کوتاه کن دولت گیر می‌دهد در گزینش رد می‌شوی، و به اقوامی که به خانه‌ی ما می‌آمدند توصیه می‌کرد تا در مورد ریش، من را پند دهند.
وقتی به خانه پدربزرگم می‌رفتم شوهر خاله هایم که اکثرشان اهل تشیع و البته معتاد بودند با سخنان بی شرمانه به من هتک حرمت می‌کردند.😔
من تمام این مدت را صبر کردم و تیغ بر صورت نزدم.
و بعد از اخذ دیپلم و گذراندن پیش دانشگاهی راهی حوزه علمیه شدم که مخالفت های بیشماری را بدنبال داشت و دارد.
بعد از ده سال از خداوند متعال توفیق استقامت بر حقیقت و  شریعت را خواستارم 
و این را نوشتم تا دردمندان این راه تسلی خاطر پیدا کنند و مرحمی بر زخم هایم باشد.🌱
۱۴۴۱/۸/۳
۱۳۹۹/۲/۸

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۴۲
زاهد نارویی